•●♥♫بارون▬عشق♫♥●•
♥ ♫وبلاگی برای دلهای خسته وتنها♫ ♥
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست مرد : خوب, اما اول باید بگی که دوستم داری _____________________________________________________________________________ یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود ، ازش پرسید : سارا هشت ساله بود كه از صحبت پدر دو راه براي زندگي كردن وجود دارد:
نظرات شما عزیزان:
داشتند.
زن: یواش تر برو, من می ترسم
مرد : نه, اینجوری خیلی بهتره
زن : خواهش میکنم, من خیلی می ترسم
زن : دوستت دارم, حالا میشه یواش تر برونی
مرد : منو محکم بگیر
زن : خوب حالا میشه یواش تر بری
مرد : باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری, آخه نمیتونم
راحت برونم. اذیتم میکنه
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه
آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد, یکی از دو سرنشین
زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون
اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای
آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند
دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می
یابد که نفس آدمی را می برد.
چرا دوستم داری ؟ واسه چی عاشقمی ؟
دلیلشو نمی دونم ... اما واقعا دوستت دارم .
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی ... پس چطور دوستم داری ؟
چطور می تونی بگی عاشقمی ؟
من جداً دلیلشو نمی دونم ، اما می تونم بهت ثابت کنم .
ثابت کنی ؟ نه ! من می خوام دلیلتو بگی .
باشه .. باشه !!! می گم ... چون تو خوشگلی ، صدات گرم و خواستنیه ، همیشه بهم اهمیت میدی ، دوست داشتنی هستی ، با ملاحظه هستی ، بخاطر لبخندت !دختر از جواب های اون خیلی راضی و قانع شد .
متاسفانه ، چند روز بعد ، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت .
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم ، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم ، اما حالا که نمی تونی حرف بزنی ، می تونی ؟
نه ! پس دیگه نمی تونم عاشقت بمونم .
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوستت دارم اما حالا که نمی تونی برام اونجوری باشی ، پس منم نمی تونم دوستت داشته باشم . گفتم واسه لبخندات ، برای حرکاتت عاشقتم ، اما حالا نه می تونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمی تونم عاشقت باشم .اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان ، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره !!!
عشق دلیل می خواد ؟
نه ! معلومه که نه !!
پس من هنوز هم عاشقتم .
عشق واقعی هیچ وقت نمی میره .
این هوسه که کمتر و کمتر میشه و از بین میره .عشق خام و ناقص میگه : " من دوست دارم چون بهت نیاز دارم . "
" ولی عشق کامل و پخته میگه : " بهت نیاز دارم چون دوستت دارم . "
" سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه ، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه____________
_____________________
__________
و مادرش فهميد كه برادر كوچكش سخت
مريض است و پولي هم براي مداواي او
ندارند. پدر به تازگي كارش را از
دست داده بود و نميتوانست
هزينهي جراحي پرخرج برادرش را
بپردازد. سارا شنيد كه پدر به
آهستگي به مادر گفت فقط معجزه
ميتواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتي به اتاقش رفت و از
زير تخت قلك كوچكش را درآورد. قلك
را شكست. سكهها را روي تخت ريخت و
آنها را شمرد . فقط پنج دلار بود.
سپس به آهستگي از در عقب خارج شد و
چند كوچه بالاتر به داروخانه رفت.
جلوي پيشخوان انتظار كشيد تا
داروساز به او توجه كند ولي
داروساز سرش
به مشتريان گرم بود. بالاخره سارا
حوصلهاش سر رفت و سكهها را محكم
روي پيشخوان ريخت.
داروساز با تعجب پرسيد چي
ميخواهي عزيزم؟ دخترك توضيح داد
كه برادر كوچكش چيزي تو سرش رفته و
بابام ميگه كه فقط معجزه
ميتونه او را نجات دهد. من هم
ميخواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر
است؟ داروساز گفت: متاسفم دختر جان
ولي ما اينجا معجزه نميفروشيم.
چشمان دخترك پر از اشك شد و گفت شما
رو به خدا برادرم خيلي مريضه و
بابام پول نداره و اين همهي پول
منه. من از كجا ميتونم معجزه
بخرم؟ مردي كه در گوشه ايستاده بود
و لباس تميز و مرتبي داشت از دخترك
پرسيد چقدر پول داري؟ دخترك
پولها را كف دستش ريخت و به مرد
نشان داد. مرد لبخندي زد و گفت: آه
چه
جالب! فكر كنم اين پول براي خريد
معجزه كافي باشد. سپس به آرامي دست
او را گرفت و گفت: من ميخواهم
برادر و والدينت را ببينم، فكر كنم
معجزه برادرت پيش من باشه. آن مرد
دكتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و
اعصاب در شيكاگو بود.. فرداي آن روز
عمل جراحي روي مغز پسرك با موفقيت
انجام شد و او از مرگ نجات يافت. پس
از جراحي پدر نزد دكتر رفت و گفت:
از شما متشكرم، نجات پسرم يك معجزه
واقعي بود، ميخواهم بدانم بابت
هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت
كنم؟ دكتر لبخندي زد و گفت: فقط پنج
دلار
يك راه اين كه هيچ چيزي را معجزه
ندانيد و ديگري اين كه همه چيز را
معجزه بدانيد
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |